این نوشتار بر آن است تا قرآن و عرفان از نگاه علامه را مورد تحقیق قرار دهد.
زندگى، تفکر و دیدگاههاى ایشان حاوى نکتهها و فرازهاى درسآموز و قابل تأملى هست که مىتواند زمینههایى را براى تحقیق و پژوهش فراهم آورد.
اخلاق علمى علامه از ویژگیهاى خاصى برخوردار است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1-حقیقتطلبى:مرحوم علامه زندگى و سرمایه عمر خود را در راه حقیقتطلبى صرف کرد.
بیش از آنکه به دنبال منویات و یا جریانهاى رایج باشد، به دنبال حقیقت بود.هرگاه حقیقت را مىیافت و با تأمل و تحقیق چیزى را کشف مىکرد، در بیان و اظهار آن تردید روا نمىداشت؛چنانکه از آراء ایشان در تفسیر شریفالمیزان یا تعلیقات ایشان بر بحارالانوار علامه مجلسى آشکار است.این نکته را نیز باید در مورد علامه تذکر داد که ایشان در بیان حقیقت، اهل هیاهو و جوسازى و...نبود و از راه تدریس و گفتار و نوشتار متعارف، آراء و نظرات خود را مطرح مىساخت.
2-کنجکاوى و حساسیت نسبت به مسائل: علامه، شخصیتى کنجکاو بود و از کنار مسائل به راحتى نمىگذشت.مسائل مهم و قابل توجه، مورد تأمل و تدقیق ایشان قرار مىگرفت و ایشان عملا به این موضوعات حساسیت و توجه نشان مىدادند، مسائل از قبیل مسائل هستىشناسى، انسانشناسى، عرفانى و...
3-توجه و استفاده از منابع و اندیشههاى متفکران غیر مسلمان:علامه طباطبایى در عین تسلط بر فلسفه و عرفان و متون اسلامى، هرگز خود را در این محدوده محصور نساخت؛ بلکه مرزهاى معرفت و تحقیق خود را تا منابع غیر اسلامى نیز گسترش داد.یکى از خوشهچینان محضر علامه در خاطرات خود چنین مىگوید:«من در آن ایام نوشتههاى یونگ را زیاد مىخواندم، و در آن زمان در کتاب«انسان و جستوجوى روان»غرق بودم. استاد(علامه)خواست بداند که کتاب درباره چه است.در دو کلام برایش لبّ مطالب کتاب را شرح دادم.اصل مطلب این بود که در حالى که قرون وسطى روح جوهرى و جهانى را موعظه مىکرد، قرن نوزدهم توانست روانشناسى فارغ از روح را به وجود آورد.استاد چنان از این نکته به وجد آمده بود که خواست کتاب حتما به فارسى ترجمه شود و افزود:زیرا باید جهان را شناخت.ما نمىتوانیم خود را در برجهاى عاجمان محصور و منزوى کنیم.» (1)
باید افزود آشنایى استاد علامه با معارف دیگر مکاتب و حوزههاى فکرى دیگر، سطحى نبوده و از عمق و غناى قابل توجهى برخوردار بود؛چنانکه ایشان جلسات پژوهش تطبیقى مذاهب جهان را تشکیل داده و در آن عهدهدار تفسیر و بررسى متون دینى مختلف بودند.در خاطره دیگرى از ایشان چنین آمده است:
«ما با او تجربهاى را گذراندیم که احتمالا در جهان اسلامى یگانه است:پژوهش تطبیقى مذاهب جهان به هدایت و ارشاد مرشد و علامهاى ایرانى.ترجمههاى انجیل، ترجمه فارسى او پانیشادها، سوتراهاى بودایى، و تائوته چینگ را بررسى مىکردیم.استاد با چنان حالت کشف و شهودى به تفسیر متون مىپرداخت که گویى خود در نوشتن این متون شرکت داشته است.» (2)
4-انحصارى نبودن حقیقت:چنانکه از مطالب سابق نیز به دست مىآید، علامه حقیقت را در انحصار خود یا دیگران نمىدید.حقیقت بهرهاى است که مىتواند در تور و ظرف اندیشه و دل دیگران نیز قرار بگیرد.صیادان حقیقت، منحصر به انسانهاى محدود یا طبقه یا نژاد خاصى نیستند.با توجه به این باور است که علامه از تکریم و بزرگداشت اندیشهها و آرایى که در مسیر حقیقت برداشته شدهاند، ابایى نداشت؛هر چند این گامها به توسط افراد غیر مسلمان برداشته شدهاند، ابایى نداشت؛هر چند این گامها به توسط افراد غیر مسلمان برداشته شده باشند.استاد مطهرى در خاطرهاى از تکریم و احترام علامه نسبت به «اوپانیشادها»سخن به میان مىآورند و چنین مىفرمایند:
«از چند هزار سال پیش در شرق آسیا افکار و اندیشههاى بسیار بلندى وجود داشته که الان هم کتابهاى بسیار قدیمى هندى؛که به فارسى هم ترجمه شده، وجود دارد، مثل اوپانیشادها که کتبى فوقالعاده عالى است.استاد بزرگوار ما علامه طباطبایى-سلّمهاللّه تعالى-وقتى در چندین سال پیش براى اولین بار اوپانیشادها را خوانده بودند، خیلى اعجاب داشتند و مىگفتند که مطالب بسیار بسیار بلندى در این کتابها هست که کمتر مورد توجه است.» (3)
5-انصاف علمى:علامه در بیان و طرح آراء مخالفین، کمال انصاف و امانت را مراعات مىنمودند و عقاید و نظرات ایشان را همانگونه که صاحبان آراء در نظر داشتند، مطرح و آنگاه نقد و بررسى مىکردند؛حتى اگر این آراء مربوط به مخالفین رسمى دین مانند مارکسیستها مىبود.چنانکه حتى پس از انتشار نخستین جزء از کتاب اصول فلسفه و روش رئالینسم(که در نقد و بررسى آراء فلاسفه غربى و بویژه مارکسیستها نوشته شده بود)مارکسیستهاى ایران با تشکیل جلساتى تصدیق کردند که مؤلّف، در نقل مطالب آنان، کمال امانت را رعایت کرده و کوچکترین تحریفى رخ نداده است. (4)
علامه داراى برخى از نوآورىها در حوزههاى مختلف معرفتى است که پىآمدهاى پربار و اساسى براى آن حوزهها دربر داشته و یا با به کار بردن آنها، به دنبال خواهد داشت.برخى از این نوآورىهاى اساسى ایشان از این قرارند:
در فلسفه، عنایت به نگارش مباحث فلسفى به زبان فارسى و توأم با سادهنویسى و پرهیز از مغلقنویسى؛طرح مباحث هستىشناسى؛ نشان دادن امکان دیالوگ فلسفى با دستگاههاى فلسفى غربى و شرقى؛احیاء سنّت فلسفى با تقریر و تحلیل جدید از سنت فلسفى؛ طرح و تألیف فلسفه در قالب اصل موضوعى یا اکسیوماتیک؛احیاء روش مشایى در طرح و تألیف مباحث فلسفى و پیرایش فلسفه از دخالت دادن گزارههاى غیر فلسفه(شعرى،خطابى، دینى، عرفانى و...)؛تلاش براى تفکیک حقایق از اعتباریات در مباحث فلسفى.
در علم کلام نیز مىتوان به مواردى از قبیل: آشکار ساختن خلط حقایق و اعتباریات در تاریخ کلام و مباحث کلامى؛پرداختن به مسائل جدید کلامى از قبیل:حقوق زن، بردهدارى در اسلام، تکامل انسان، نظام اجتماعى و سیاسى اسلام و...و طرح موضوعات جدید کلامى، اشاره داشت.
در تفسیر، احیاء روش تفسیرى قرآن با قرآن، اهمیت دادن به تفسیر و احیاء سنت تفسیر قرآن در حوزهها، عنایت به دیالوگ قرآن با مسائل جدید فردى و اجتماعى و یافتن پاسخ قرآن در باب این مسائل؛عنایت به سازگارى دین با عقل و علم در فعالیت تفسیرى خود؛پیرایش پیشفرضها در هنگام تفسیر و....
در فقه نیز مىتوان براى مثال به طرح نظریه اساسى وجود قوانین ثابت و متغیر در دین، طرح مسأله دخالت زمان و مکان در تغییر احکام و نیز مسأله«مصلحت»و دخالت آن در قوانین و...اشاره کرد.
در اخلاق نیز علامه با طرح ایده«مکتب خاص اخلاقى قرآن»و تمایز آن از مکاتب اخلاقى«عقلى»و«دینى عام»، اخلاق را از قالب سنتى و بىروح آن در آورده است.موتور محرک این نوع اخلاق، حب و عشق است و غایت آن ذات مقدس الهى است.
قرآنشناسى علامه را مىتوان به طور اجمالى و کلى بدینترتیب بیان داشت:علامه معتقدند (5) مسلمین، قرآن را متضمن کلیات برنامه زندگى بشر از حیث فردى و اجتماعى مىدانند.ارکان زندگى انسان عبارت است از هدف، راه و برنامه. قرآن کریم، حاوى برنامهاى است مطابق با ارکان زندگى انسان به گونهاى که هیچیک از نیازهاى وجود انسان در آن نادیده گرفته نشده است ( دین فطرى).قرآن با اعجاز خود، پشتوانه نوبت نبى اکرم(ص)مىباشد.برخى از علائم اعجاز قرآن عبارت از تحدّى و عدم وجود اختلاف و تضاد در آن است.از آنجا که خطاب قرآن مقید به عرب نیست و نیز افراد بسیارى از مذاهب دیگر در زمان نزول قرآن، اسلام مىآوردند، پس قرآن در مطالب خود اختصاص به امتى از امم ندارد.
قرآن کتابى کامل است؛یعنى مشتمل بر جهانبینى و اصول عملى کاملى مىباشد و هرگاه قرآن حاوى سخنى کامل و تمام در باب جهانبینى و اصول عملى باشد، قطعا مقید به زمان خاصى نبوده و همیشگى خواهد بود.قرآن در دلالت خود، مستقل است؛یعنى از معنى مراد خود کشف مىکند و هرگز در دلالت خود مبهم نبوده و ظواهر آن حجیّت دارند و در این امور متکى به دلایل یا عوامل بیرون از خود نمىباشد.
قرآن داراى ظاهر، معناى ساده ابتدایى، و باطن، معنا و معانى وسیعتر زیرین مىباشد. لیکن معانى ظاهرى و باطنى در طول هم مىباشند، نه در عرض هم(در واقع باید گفت ظاهر تنزل یافته باطن است).ظاهر و باطن داشتن قرآن اساسا به سبب ذومراتب بودن مخاطبین قرآن و وجود ظرفیتها و استعدادهاى مختلف در آنها است.بعلاوه، این نوع مخاطبه، سبب عدم انحراف توده مردم مىشود.قرآن واجد محکم و متشابه است.محکم آیهاى است که در مدلول خود، محکم و استوار باشد و معنى مراد آن به غیر مراد اشتباه نیفتد و متشابه برخلاف آن است.
باید به محکمات ایمان آورده و عمل کرد، ولى به متشابه فقط باید ایمان آورد و از عمل به آنها خوددارى کرد.تأویل قرآن حقیقت یا حقایقى است که در امالکتاب، پیش خداست و از مختصات غیب است؛یعنى مرتبهاى برتر و غیر مادى از هستى که قرآن نمود آن است. در میان آیات احکام قرآنى، آیاتى هستند که پس از نزول، جاى آیاتالاحکام قبلى را گرفته و به زمان اعتبار حکم قبلى منزل خاتمه دادهاند. این آیات ناسخ بوده و آیات قبلى منسوخ مىباشند.اساسا نسخ در قرآن یعنى انتهاى زمان اعتبار حکم منسوخ، و این به سبب ماهیت مصلحتى بودن و مقید و موقتى بودن برخى از احکامالآیات است.
قرآن ویژگى جرى و انطباق را نیز دارد و رمز جاودانگى قرآن نیز به واسطه همین وصف آن است.بدین معنى که قرآن کتابى است همگانى و همیشگى که در غایب مانند حاضر جارى است و به آینده و گذشته، مانند حال، منطبق مىشود.تفسیر الفاظ و عبارات قرآن و قرائت و ضبط و حفظ آن از زمان خود پیغمبر اکرم(ص) شروع شده است.پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)تفسیر در میان مسلمین ادامه یافت.این مفسرین بر اساس روش تفسیر به طبقاتى تقسیم مىشوند:مفسرین اهل سنت در شش طبقه و مفسرین شیعه در سه طبقه قرار مىگیرند.به طور کلى، تفسیر از سه روش بیرون نیست:یا با تکیه بر مقدمات علمى و غیر علمى خود صورت مىگیرد؛و یا به کمک روایات؛و یا به کمک آیات دیگرى و حتىالامکان از روایات.از آنجا که قرآن خود را نور و روشنکننده و بیانکننده همه چیز معرفى مىکند، پس چنین چیزى در روشن شدن خود نباید نیازمند غیر باشد.بنا بر این فقط روش مرسوم صحیح است.باید افزود در تفسیر قرآن قول قطعىالصدور پیغمبر(ص)و ائمه(ع)نیز حجیت دارند.
ریشه قرآن کریم را مىباید در پدیده ماوراءطبیعى وحى جستجو کرد.قرآن مجید به لفظ، سخن خداست که به وسیله یکى از مقربین ملائکه در طى 23 سال بر پیغمبر نازل شده است.وحى یک نوع تکلم غیر مادى است که از راه حس و تفکر عقلى درک نمىشود، بلکه با درک و شعور دیگرى انجام مىگیرد. دو نظر دیگر نیز در توجیه وحى نبوى مطرح شده است:
نخست برخى مىگویند:نبى اکرم(ص)یک نابغه اجتماعى، با روحى پاک و همتى بلند و وجدانى بیدار بود و آنچه از خود او جوشیده و بدان نائل شده، وحى و سخن خدا تلقى کرده است.
نظر دوم اینکه مىگویند:نبى اکرم(ص)فرد اصطلاحطلبى بود که براى اصلاح جامعه بشرى عقاید خود را در قالب دین و وحى آورده به آنها رنگ دینى و خرافى داده تا به مقصود سیاسى و اجتماعى اصلاحى خود برسد.
مسأله تحدّى و عدم تحول و تغییر و اختلاف و...در قرآن، نظر اول را رد مىکند.در باب نظر دوم نیز علاوه بر مطالب اخیر، باید گفت که اگر اعتقادات دینى خرافى بود، آنگاه این همه براهین و ادله که در متون دینى آمده است، هرگز معنى نداشت.ضرورت وحى از طریق تأمل عقلانى(و نیز قرآنى)محرز است؛ بدین معنى که آفرینش، هر موجودى و نیز انسان را به کمال لایق خود مىرساند.آفرینش در این راه موجودات را با تجهیزاتى مجهز کرده است.در این میان، انسان واجد قوّه عقلانى و سنجش عقلانى است.با تشکیل اجتماع، از روى اضطرار و برخورد مناقع، عقل حکم به رعایت قوانینى را، صادر مىکند.از آنجا که حکم عقل به رعایت قانون با تکیه بر قدرت و کیفر انسانهاى دیگر صورت مىگیرد، پس استثناء پذیر است و از طرف دیگر ضمانت اجرایى کاملى ندارد.و اگر این رویه پایدار بماند، انسان به کمال لایق خود نمىرسد.
بنا بر این، دستگاه آفرینش وحى را اقتضا مىکند تا احکام کلیت و دوام داشته باشند؛ یعنى عقل با تکیه بر قدرت و کیفر الهى، حکم به رعایت دائمى و همیشگى قانون بدهد و از طرف دیگر، عمل به احکام داراى ضمانت اجرایى کافى باشند.درک وحى، امرى عمومى نیست و حقیقت آن مجهول و پنهان است. تجلیل و تمجیدى که قرآن مجید از علم و ترغیبى که نسبت به تحصیل آن بعمل آورده است، در هیچ کتاب آسمانى دیگر یافت نمىشود.قرآن خود متصدى تعلیم یک دوره کامل از معارف الهى و کلیات اخلاق و فقه اسلامى است و به تعلم علوم طبیعى و ریاضى و فلسفى و فنون ادبى و بالاخره همه علومى که در دسترس فکر انسانى است و تعلم آنها به نفع جهان بشرى و سعادتبخش جامعه انسانى مىباشد، دعوت مىکند.
بخشى از علومى که در میان مسلمانان شکل گرفته، علومى است که موضوع بحث آنها خود قرآن مجید است.این علوم، از نخستین روزهاى نزول قرآن شروع به شکلگیرى کرده است و مباحث مختلفى را مورد تأمل قرار مىدهد، از قبیل:الفاظ قرآن، ضبط و توجیه قرائتهاى هفتگانه، عدد سور و آیات و کلمات و حروف، رسم خط خاص و معانى قرآن و....علومى که قرآن به نحوى از انحاء در پیدایش یا نضج آنها مؤثر بود، عبارتند از:فن حدیث، علم رجال، درایه، فن اصول فقه، علم فقه، علم کلام، علم صرف و نحو، معانى و بیان و بدیع و لغت و فن فقه لغت، تاریخ، علوم عقلى(طبیعى، ریاضى، الهى).
در باب نزول قرآن باید گفت:این نزول به صورت تدریجى صورت گرفته است و سور و آیات قرآنى از جهت نزول توأم با حوادث و وقایعى بوده است.این زمینهها را که موجب نزول سوره یا آیه مربوطه مىباشد، اسباب نزول مىگویند.لکن اسباب نزول موجود در کتب، چندان اعتبار ندارند و باید بالاخره روایتهایى که در اسباب نزول آمده است با آیات قرآن تأیید شوند و از این طریق کسب اعتبار کنند.
در باب ترتیب سورههاى قرآنى و مکى و مدنى بودن آنها، تنها راه، تدبر در مضامین آنها و تطبیق آنها با اوضاع و احوال و پیش از هجرت و پس از هجرت مىباشد.اکثر سور قرآنى پیش از رحلت رسول اکرم(ص)در میان مسلمانان مضبوط و دائر و معروف بود.پس از رحلت، حضرت على(ع)قرآن را به ترتیب نزول در یک مصحف جمع کرد.پس از مدتى قرآن براى بار اول جمعآورى و نسخهاى تهیه شد.سپس در زمان خلیفه سوم نسخه واحدى از قرآن تهیه و بقیه نسخ را از بین بردند.
حضرت على(ع)را در عین حال که در هیچ یک از جمع اول و دوم شرکت ندادند، لیکن هیچگونه مخالفت و مقاومتى در باب این مصحفها نشان نداد و آنها را پذیرفت.چرا که اختلاف مصحفها اساسا در ترتیب سور بود و این مسأله در نهایت لطمهاى به مقاصد عالى قرآن(تفسیر قرآن با قرآن و...)وارد نمىکرد. قرآن از هر تحریفى مبرّاست و بهترین دلیل آن باقى بودن و پابرجا بودن اوصافى است که قرآن براى خود گفته است که از جمله مىتوان از تحدى آن با اسلوب لفظ و جهات معنوى یاد کرد و یا یکنواختبودن و متشابهالاجزاء بودن آن نام برد.طبقات قاریان قرآن به پنج طبقه تقسیم مىشوند؛از این میان، هفت تن از قرّاء طبقه سوم در میان مردم شهرت بسزایى یافته و با نام«قرّاء سبعه)مشهورند که عبارتند از:ابن کثیر، نافع، عاصم حمزه، کسائى کوفى، ابوعمرو بن علاء، ابن عامر.
در عدد مجموع آیات قرآن، شش قول وجود دارد.انقسام قرآن به سورهها و آیات ریشه قرآنى دارد.ولى نام سور جنبه توقیف شرعى ندارند.قرآن نخست به خط کوفى نوشته شده بود و بعدها به تدریج نقطهگذارى و اعراب گذارى و...نیز در مورد آن صورت گرفت.
علامه طباطبایى از نظر عرفان علمى و عملى در درجه بسیار ممتازى قرار داشتند.کتابهاى «تمهیدالقواعد»ابن ترکه و«فتوحات مکیّه» محیىالدین عربى و«شرح فصوصالحکم» قیصرى را به دقت خوانده و هضم کرده بودند. علاوه بر این، زیر نظر استاد بزرگى مانند حاج میرزا على آقاى قاضى به سیر و سلوک پرداخته بودند.علامه طباطبایى کتاب خاصى در مورد عرفان ندارند.رسالهاى با عنوان«رساله لبّ اللباب»که در آداب سیر و سلوک است، حاوى مضمون آراء و تعلیمات ایشان مىباشد و از طرف یکى از شاگردان علامه تدوین و چاپ شده است.لیکن چنانکه تذکر داده شد، این کتاب حاوى مضمون دیدگاههاى ایشان است، نه آنکه نوشته خود علامه باشد.علامه، مباحث عرفانى را در جاى جاى آثار متعدد خود، با اجمال و تفصیل، مورد اشاره قرار دادهاند.از اینرو، با توجه به این متون، مىتوان برخى از نکات را از نظر ایشان مورد توجه قرار داده و نظرات ایشان را جویا شد.در این مقام، نکاتى را در عرفانشناسى علامه مىآوریم:
نخستین گام در عرفانشناسى، روشن کردن این مسأله است که آیا انسان امکان کشف استاد علامه سید محمدحسین طباطبائى
با مقدمه دکتر سیدحسین نصرحقایق عرفانى را دارد یا ندارد؟آیا انسان واجد ابزارى براى کشف حقایق عرفانى هست یا نیست؟از اینرو، نخست باید راههاى کشف حقیقت از نظر علامه روشن شود و آنگاه بیان کرد که در میان این راهها ابزارى و طریقى وجود دارد تا به انسان امکان طى طریق عرفانى را بدهد یا نه؟علامه راههاى کشف حقیقت را در سه طریق کلى مطرح ساختهاند: (6)
1-راه عقلى به معناى مسائل و مقدمات بدیهى یا مبتنى بر بدیهیات.
2-راه تصفیه نفس یا ولایت و کشف.
3-ظواهر دینى یا امر و نهىهاى دینى یا ارشاد مولوى.
راه کشف یا ولایت و یا تصفیه نفس، همان طریقى است که از آن در پیمودن راه عرفان استفاده مىشود.
علامه در مورد واقعیت طریق باطنى و راه معنوى چنین مىفرمایند:
«کسى که در حیات معنوى و سیر و سلوک عرفانى، مطالعات کافى داشته و مقاصد حقیقى این رشته از علوم را دریافته باشد، به خوبى درک مىکند که روش این سیر باطنى و حیات معنوى، روى این اساس استوار است که کمالات معنوى و مقامات معنوى انسان، یک رشته واقعیتهاى حقیقى بیرون از واقعیت طبیعت است و عالم باطنى که موطن معنوى است، جهانى است بسى اصیلتر و واقعیتدارتر و پهناورتر از جهان ماده و حس.مقامات معنوى، واقعیتها و موقعیتهاى حیاتى اصیلى هستند براى انسان و هرگز از قبیل مفاهیم تشریفى و مقامات و مناصب و عناوین وضعى و قراردادى اجتماعى نیستند.» (7)
مجموعه عواملى را که علامه براى ظهور سلوک عرفانى در تاریخ اسلام بیان داشتهاند، مىتوان چنین برشمرد: (8)
1-نخست اینکه دین و دیندارى، فىنفسه هرگاه با ذوق و محبت و شوق آمیخته و توأم گردد، انسان را به سوى عرفان سوق مىدهد. پس اسلام فىنفسه اقتضاى سلوک عرفانى را دارد، به شرطى که توأم با شوق و محبت شخص باشد.
2-نفوذ و سرایت تعلیمات معنوى اهل بیت(ع)و در رأس آنها حضرت على(ع).
3-گرفتاریهاى دوران بنىامیه؛ستمگرى فزون از حدّ و بىبند و بارى عمّال حکومت که زمینه را براى روىگردانى از امور دنیوى و توجه به امور معنوى را در عدهاى از مردم فراهم آورد. 4-بیان حقایق معنوى و عرفانى توسط جمعى که تربیت یافته مکتب اهل بیت بودند.
علامه در ادامه مىفرمایند:یک دلیل بر اینکه عرفان و ظهور آن ناشى از تعلیم و تربیت ائمه شیعه مىباشد، این است که از میان 25 سلسله کلى تصوف، غیر از یک طایفه، همه آنها سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشواى اول شیعه(على-ع-)منتسب مىسازند.
«سلسلههاى طریقت»از میان اهل تسنن شروع شد و پس از آشنایى با تعالیم اهل بیت(ع)، معارف اعتقادى و عملى ایشان ترکیبى از حقایق راستین و امور غیر حق را تشکیل داد. روح تشیع در مطالب عرفانى این گروهها دمیده شده بود؛لیکن مانند روحى که در پیکر آفت دیدهاى جاى گزیند و نتواند برخى از کمالات درونى خود را به طورىکه شاید و باید از آن ظهورى بدهد.از اینرو سران طریقت، دست به بیان دستورات گوناگونى زدند که سابقهاى در دین نداشت.به دنبال این مسأله، جدایى طریقت از شریعت طرح گردید.مشى و طریق عرفانى و معنوى و حتى علمى اقلیت شیعه نیز به سبب تأثیر چنین اکثریتى در اجتماع، تحتالشعاع مشى و روش اهل سنت قرار گرفرت و عرفان شیعى نیز به رنگ طریقت اهل تسنن در آمد. (9)
البته در قرون اخیر، یعنى از قرون دهم هجرى به این طرف، عرفان شیعه به تدریج به سرچشمههاى اصیل خود بازگشت و در مشى عرفانى و علمى، خود را تابع محض اهل بیت(ع) نمود. (10)
از نظر علامه، سالکان کلا به دو گروه تقسیم مىشوند:
1-آنانیکه هدفشان این است که مىخواهند آثار غریب نفس را که از حیطه اسباب مادى و عادى خارج است، کسب کنند و از این طریق، راهى براى معیشت و یا سایر اغراض بیابند.
2-آنانیکه با خود نفس کار دارند و مىخواهند یا دل کندن از امور مادى و دل بستن به نفس، از حقیقت آن آگاه گردند.این گروه، خود بر دو قسم قابل تقسیماند:
الف-طایفهاى که تنها براى این جهت سیر و سلوک مىکنند که به این علم(یعنى نفس) علاقه دارند.
ب-دستهاى که طریقه معرفتالنفس را از این نظر دنبال مىکنند که این معرفت، خود وسیله معرفت به پروردگار است. (11)
بیانات با نزاکت اسلام وقتى که با بیانات دیگران و بویژه با عرفان هندى مقایسه شود، این امتیاز را دارد که حقایق عرفانى در لفافه بیانات عمومى که سایر طبقات نیز هر کدام مناسب درک ویژه خود از آن بهرهمندند، ایراد شده و از هرگونه پردهدرى، تحرّز(دورى)به عمل آمده است.ولى بیانات دیگران این امتیاز را ندارد و به همین سبب، اسلام از نتایج زیانبخشى که تعلیمات دریده دیگران به بار آورده، مصون و
تألیف علامه سید محمدحسین طباطبائى(ره)دفتر انتشارات اسلامى وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیّه قممحفوظ مانده است.
مثلا اگر به عرفان هندى مراجعه کنیم و اوپانیشادهاى کتاب مقدس«ودا»(بخش معارف الهى کتاب ودا)را از نظر بگذرانیم و آغاز و انجام مطالب را به همدیگر برگردانیم و هر سخنى را با اشباه و نظائر آن سنجیده تفسیر کنیم، خواهیم دید که جز یک توحید دقیق و بسیار عمیق مقصدى ندارد.ولى در عین حال، سخنان استوار و پایدار خود را به اندازهاى دریده و بىپرده بیان مىکند که هر مراجعهکنندهاى که از مطالب عرفانى اطلاع کامل ندارد، سخنان مغز و استوار آن را جز یک رشته افکار خرافى نخواهد دانست و لااقل از بیاناتى که توحید حق را با کمال دقت وصف مىکند، جز حلول و اتحاد و افکار بتپرستى نخواهد فهمید.گواه این مطلب، نظرهایى است که مستشرقین سانسکریتشناس در عرفان هندى مىدهند.
آنان پس از آن همه کنجکاوى که در متون اصلى برهمایى و بودایى نمودهاند، تازه عرفانیات هندى را یک رشته افکار خرافى مىدانند که تراوش مغز هندى محروم از مزایاى زندگى مىباشد و سبب اصلى این اظهارات، دریدگى و نامطبوعى بیانات بىباکانه این متون است.عرفان هندى در اثر شیوه نامطبوعى که اتخاذ کرده، سه نتیجه زیانبخش به بار آورده است:
1-همان عرفانى که جز توحید خالص پاک و خداى پاک هیچ مقصد و هدفى ندارد، وقتىکه وارد افهام عامه پیروان خود گردیده، درست در قطب مخالف قرار گرفته و تبدیل به بتپرستى شده و به جاى خداى یگانه، خدایانى به عدد هوسهاى مردم، مورد پرستش قرار گرفته است: فرشتگان، پریان، قدیسان بشر.
عرفان مجوسى(زرتشتى)نیز چنانکه از متن این کیش به دست مىآید، به همین سرنوشت دچار شده است و با اینکه در میان پیروان این کیش ساختن بت معمول نبوده است، در تقدیس فرشتگان و قدیسان بشر و عناصر، بویژه آتش، همان شیوه بتپرستى هندى را دارند.
عرفان مسیحى نیز که نمونهاى از آن در اول انجیل یوحنّا وارد شده، در مرحله عمل همان حال عرفان هندى را دارد و تثلیث این کیش، همان تثلیث وثنى مىباشد(تثلیث مسیحى، متأثر از تثلیث بتپرستان است).
2-دستوراتى که این عرفان به پیروان خود مىدهد، منفى است و در نتیجه، همه اعمال مثبت که آفرینش خدایى در جهان انسانى و شعاع وجود انسان قرار داده و هر یک از آنها را آیتى از خود و آینه صفتى از صفات پاک خود نموده است، به کلى از زندگى معنوى کنار مىافتد و این خود نقصى است بزرگ که دامنگیر این عرفان گردیده و عرفان مجوسى و مسیحى نیز گرفتار همین نقص مىباشند.تنها اسلام است که زندگى معنوى خود را به جهان انسانى و همه پدیدههاى مثبت و منفى آن بسط داده است.(به عبارت دیگر، دستورات اسلام هم سلبى است و هم اثباتى.از طرفى، نفى اعمال خاصى است و از طرف دیگر انجام اعمال خاص.در این حالت، سلوک انسان توأم با فرایند سلبى نیست.بلکه در عین اکراه از طرق خاصى، فرد در فضاى اعمالى خاص که هم امور معنوى و هم امور مادى را شامل مىشود، قرار مىگیرد و از طریق عمل به آنها به مقصود معنوى خود مىرسد.)
3-عرفان هندى برخى از طبقات مردم را مانند زنان و گروهى از مردان، از زندگى معنوى محروم مىسازد و همچنین در کیش مسیحى زنان از زندگى معنوى محرومند.تنها اسلام است که براى هیچکس محرومیت قائل نشده و هر کس را فراخور حال خودش تعلیم داده و تربیت مىکند. (12)
خداى متعال در چندین جا از کلام خود امر مىکند که مردم در قرآن تدبر و پیگیرى کنند و به مجرد ادراک سطحى قناعت ننمایند و در آیات بسیارى، جهان آفرینش و هر چه را که در آن است(بى استثناء)آیات و علامات و نشانههاى خود معرفى مىکند.با کمى تعمّق و تدبر در معنى آیه و نشانه، روشن مىشود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگرى را نشان دهد نه خود را، مثلا چراغ قرمز که به عنوان خطر مىباشد. کسى که با دیدن آن متوجه خطر مىشود، چیزى جز خطر در نظرش نیست و توجهى به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیت شیشه یا رنگ آن فکر کند، در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد، نه مفهوم خطر را.
بنا بر این، اگر جهان و پدیدههاى جهان همه و از هر روى آیات و نشانههاى خداى جهان باشند، هیچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى که دیده شوند، جز خداى پاک را نشان نخواهد داد و کسى که با تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمى به چهره جهان و جهانیان نگاه مىکند، چیزى جز خداى پاک درک نخواهد کرد و به جاى این زیبایى که دیگران در نمود دلرباى جهان مىیابند، وى زیبایى و دلربایى نامتناهى خواهد دید که از دریچه تنگ جهان، خودنمایى و تجلّى مىنماید.آنوقت است که خرمن هستى خود را به تاراج داده، دل را به دست محبت خدایى، مىسپارد.این درک-چنانکه روشن است-به وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست، زیرا خود این وسیلهها و کار آنها نیز آیات و نشانهها مىباشند و در این دلالت و هدایت، مغفول عنه هستند.
درباره سیر و سلوک عرفانى نیز باید گفت این راه در آیات قرآنى به حد بسیارى آمده است و به یاد کردن خدا امر مىکند.مانند اینکه در قرآن مىفرماید:مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم(بقره/152)و غیر آن.و اعمال صالحهاى است که کتاب و سنت تفصیل دادهاند و در اختتام آن فرمودهاند:از پیغمبر خود پیروى کنید. (احزاب/21)و نیز چگونه ممکن و متصوّر است که اسلام راهى را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند؟یا آن را بشناساند، ولى از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد؟ و حال آنکه خداى متعال در کلام خود مىفرماید:
ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم، در حالىکه بیان روشنى است نسبت به هر چیزى که به دین و دنیاى مردم ارتباط دارد. (نحل/89( (13)
علامه در طى فرازهایى، سیمایى از عارف واقعى را ترسیم کردهاند.ایشان مىنویسند:
«آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگار پاک روشن کردهاند و با چشم واقعبین حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند.زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیدهاند و در اثر یقین، ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیت، برایشان مکشوف شده است. (14)
علامه در جاى دیگر اضافه مىکننند: «این راهرو که هیچ همتى جز یاد خدا و فراموش کردن همه چیز ندارد، وقتى که مىشنود خداى متعال در جاى دیگر از کلام خود مىفرماید:
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، نفس خود را دریابید وقتى که شما راه را یافتید، دیگران که گمراه مىشوند به شما زیانى نخواهند رسانید.» (مائده/105)
خواهد فهمید که یگانه شاهراهى که هدایتى واقعى و کامل را دربر دارد، همان راه نفس او است و راهنماى حقیقى وى که خداى اوست، او را موظف مىدارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته، راه نفس خود را در پیش گیرد و به خداى خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعى خود را خواهد یافت.از اینرو، پیغمبر اکرم(ص)مىفرماید:هر که خود را شناخت خدا را شناخت.و نیز مىفرماید:کسانى که از شما خدا را بهتر مىشناسد که خود را بهتر بشناسد (15)
(1)و(2)-زیر آسمانهاى جهان، گفت و گوى داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، ترجمه نازى عظیما، فروزان، سال 74، ص 70.
(3)-انسان کامل، مرتضى مطهرى، صدرا، سال 72، ص 137.
(4)-دومین یادنامه علامه طباطبایى، ص 294.
(5)-قرآن در اسلام، علامه طباطبایى، دارالکتب الاسلامیه، سال 53.
(6)-المیزان فى تفسیرالقران، ج 5، ص 254، 271.
و:رسالت تشیع در دنیاى امروز، علامه طباطبایى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال 70، ص 39 به بعد.
(7)-رسالت تشیع در دنیاى امروز، ص 92.
(8)-همان، ص 98-102.
و:المیزان، ج 6، ص 186-187، 192-193.
(9)-رسالت تشیع در دنیاى امروز، ص 102.
(10)علوم اسلامى(بخش عرفان)، مرتضى مطهرى، صدرا، ص 123.
(11)المیزان، ج 6، ص 192-194.
(12)-بررسیهاى اسلامى، ص 220-222.
(13)-شیعه در اسلام، علامه طباطبایى، کتابخانه بزرگ اسلامى، سال 54، ص 144-147.
(14)-همان، ص 101.
(15)-همان، ص 146-147.